Web Analytics Made Easy - Statcounter

در ماه‌های پایانی جنگ این فرصت را پیدا کرد که به همراه رزمندگان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در جبهه حضور پیدا کند. «حسین رهنمایی» که هم‌اکنون بر مسند استادی دانشگاه تهران تکیه زده است از شرایط و حال‌وهوایی روزهای پایانی جنگ و عملیات بیت‌المقدس ۷ می‌گوید.

به گزارش خبرنگار ایمنا، مدتی می‌شود رنج‌نامه‌اش روانه پیشخوان کتابفروشی‌ها شده است؛ رنج‌نامه‌ای که از رنج ادیان مشهور در جهان می‌گوید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

نظم نگارش آثار علمی‌اش به سالی یک کتاب رسیده و در کنار آن چاپ دوم، سوم و حتی بالاتر به نوبت نشسته است.

هم می‌نویسد هم پُلی می‌شود میان چند فرهنگ، از انگلیسی به فارسی و از عربی به فارسی. بی‌شک با ترجمه آثاری که انتخاب می‌کند فرصت زیست دوباره در زبان‌های دیگر را برای مخاطبانش ایجاد می‌کند. گاهی هم به عنوان کارشناس برنامه جلوی دوربین شبکه جام‌جم می‌نشیند و داشته‌هایش را با آن‌هایی که حرف‌هایش را می‌پسندند، به اشتراک می‌گذارد.

او از تبار علم و اهل قلم است. عصاره دلتنگی‌هایش از رفقای روزگار نبرد نابرابر ایران و عراق از ذهنش می‌چکد و می‌شود دلتنگ‌نامه برای رفیقی که رفت، برای بچه‌سوسول کوچه‌شان که شهید شد، برای دردانه اکرم‌خانم، برای رضا که غسل اول ماه شعبان را در کانال انجام داد و برای محسن که به اندازه یک عمر ندیدنش، دلش مچاله شده است. قد و قواره واژه‌ها را خوب بلد است، وقتی حرف از آن روزها می‌شود، روزهایی که ماند و رفتن رفقایش را دید. رفقایی که باران خوردند و به ملاقات ماه رفتند.

چه کیفی می‌کنند دانشجوهای دانشگاه تهران که روبه‌رویش می‌نشینند و حظ حرف‌هایش را می‌برند، حظ آموخته‌هایی که او را به عضویت در هیئت علمی دانشگاه تهران رسانده است.

آنچه می‌خوانید بخش دوم گفت‌وگوی خبرنگار ایمنا با حسین رهنمایی ۵۳ ساله است، گفت‌وگویی کوتاه و شرحی مختصر از روزهایی که خود را با هر زحمتی بود، به جبهه رساند. متولد اهواز و بزرگ شده اصفهان است. اصفهان را وطن خود می‌داند، چراکه از یک سالگی تا بعد از جنگ ساکن این شهر بوده است. دکترای مبانی نظری اسلام را دارد و حالا در تهران زندگی می‌کند.

رسیدید به شلمچه، چه شد؟

عملیات بیت‌المقدس ۷ در منطقه شلمچه انجام شد. ایران برای بازپس‌گیری شلمچه رفته بود. هدف اول این بود که اگر می‌توانیم بمانیم چراکه هم یک تطابق نظامی انجام می‌شد و هم با توجه به اینکه در سه ماه اخیر با از دست دادن چند شهر روحیه رزمنده‌ها ضعیف شده بود، روحیه بچه‌ها تقویت می‌شد. در آن عملیات تیپ الغدیر و لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در دو طرف ما مستقر بودند. خط اول که شکسته می‌شد به خط دوم می‌رسیدیم، کانال آبی بود و معبری که روی آن مین‌گذاری شده بود. با اینکه بچه‌های تخریب و اطلاعات عملیات تا حدی پاک‌سازی انجام داده بودند اما پاک‌سازی کامل انجام نشده بود.

خط که شکست راه افتادیم. طلبه‌ای قرآن به دستش گرفته بود و بچه‌ها را از زیر قرآن رد می‌کرد و پیشانی آن‌ها را می‌بوسید. وارد معبری شدیم که از آنجا عملیات آغاز می‌شد و این کارها باید در سکوت انجام می‌گرفت اما یک مرتبه رزمنده‌ای صدای نوزاد درمی‌آورد و این شوخی‌ها باعث تقویت روحیه بچه‌ها به‌خصوص آن‌ها که کم‌سن‌وسال‌تر بودند، می‌شد.

پس از شکستن خط چه اتفاقی افتاد؟

منورها را که زدند متوجه شدم خط شکسته و عملیات شروع شده است، انفجارها آغاز شد آنجا بود که شروع کردم به دویدن. منتظرالقائم منشی گردان بود و بسیار روحیه بالایی داشت و شعارهای حماسی می‌داد. آیات قرآن را می‌خواند و خیلی هم خوب به ما روحیه می‌داد. با اینکه من آموزش امدادگری دیده بودم اما آنجا به من آرپی‌جی دادند. یک نفر نیروی کمکی داشتم به نام محسن گلشادی که بعدها شهید شد. ۱۴، ۱۵ ساله بود. آن شهید اصلاً توان نداشت که بدود. با توجه به اینکه امکان ارسال تجهیزات نبود به همه تجهیزات اضافه داده بودند. محسن هم کوله و تجهیزات اضافه به همراه داشت. از یک جایی به بعد دیدم دیگر محسن نایی برای دویدن ندارد. از معبر روی کانال رد شدیم، برای اولین بار بود در عمرم که یک مجروح زخمی می‌دیدم.

ماندید یا نه باید به مسیر ادامه می‌دادید؟

مجالی برای ماندن نماند. یکی از زخمی‌هایی که پهلویش تیر خورده بود بود به من کلت منور داد و گفت: این را به فرمانده‌ات بده به دردش می‌خورد. عراق روی دفاع خیلی هزینه کرده بود، خط اول، دوم، سوم و در این مسیر هم میدان مین، کانال و بشکه‌های انفجاری، قیر و سیم خاردارهای حلقوی تعبیه کرده بودند. من نقشه را به خاطر اینکه خیلی مرور کرده بودم حفظ شده بودم. ما از خود عراقی‌ها جلوتر بودیم یعنی ما که خط عقب را گرفتیم بعد دیدیم که عراقی‌ها تازه به خطی که ما گرفته بودیم، رسیدند.

آنجا چهارراهی ایجاد شده بود که یک طرف خطی عمود به مرز ایران و خطی هم افقی و موازی مرز ایران درست شده بود. طبیعتاً باید از مرز افقی عراقی‌ها به ما نزدیک می‌شدند اما از سمت چپ و راست هم نیروهای عراقی دیده می‌شدند. یادم هست که ماشین عراقی‌ها تویوتایی بود که با تیراندازی‌هایی که به سمت آن شد مسیرش را به طرف ما تغییر داد. یک مرتبه دیدم محمدعلی کلیشادی که مسئول دسته بود گفت: آخ قلبم، آخ قلبم. سریع او را کشیدم سمت سنگر. امدادگر خودش را رساند به ما و پدی را روی زخم گذاشت. ۴۰ دقیقه بعد به خرخر افتاد و شهید شد، تمام بدن من خونی بود.

عراقی‌ها در حال عقب‌نشینی بودند و چون ما جلوتر از آن‌ها بودیم وعراقی‌ها از سمت ایران به عقب می‌آمدند، می‌رسیدند به ما. ما هم تنها یک کلمه بلد بودیم و می‌گفتیم تعال تعال که بیایند جلو و ما آن‌ها را بزنیم. آنجا بود که محسن گلشادی هم تیر خورد و شهید شد. هوا کم کم روشن می‌شد. با لباس خونی نماز صبح خواندم. هوا به شدت گرم بود نزدیک‌های ظهر بود که عراق پاتک زد و با زرهی جلو آمد، آن‌ها کاملاً مکانیزه بودند با تانک و نفربر و پشت سرش هم نیروهای پیاده به سمت ما می‌آمدند. در این شرایط معاون گردان گفت: یک نفر آرپی‌جی‌زن با من بیاید و من همراه او رفتم جلوی خاکریز. سنگری بود که از آنجا بهتر می‌توانستیم به نفربرها و تانک‌ها تیر بزنیم. من شدم کمک معاون گردان. یکی دو تا شلیک کرد که یک مرتبه کل سنگر خراب شد روی سرم. فکر کردم بچه‌های خودمان به اشتباه زدند اما گفتند نه، عراقی‌ها زدند. زمانی که بچه‌ها آمدند، گفتند: یک نفر زیر این سنگر شهید شده است، گفتم: نَه، زنده‌ام و من را بیرون کشیدند.

این شرایط تا کی ادامه داشت؟

تا بعد از ظهر، تیپ الغدیر نتوانست خط را نگه دارد و عقب‌نشینی کرد با این عقب‌نشینی سمت راست ما خالی شد و هر آن ممکن بود قیچی شویم، طبق دستوری که به ما اعلام شد ما هم عقب‌نشینی کردیم. شدت گرمای هوا آن‌قدر بود که دو سه نفر از بچه‌ها بیهوش شدند و نهایتاً به شهادت رسیدند. شهید احمد قندی از رفقای ما بود که مسئول دسته یک گروهان ابوذر بود که آنجا گم شد و دیگر هم پیدا نشد و فکر می‌کنم هنوز هم مفقودالاثر است.

پس از عقب‌نشینی چه اتفاقی افتاد؟

با ماشین‌هایی که به عقب می‌رفتند، برگشتیم عقب و هرچه می‌رفتیم تعجب می‌کردیم که چطور در طول شب این همه مسیر را دویدیم آن هم با کوله و اسلحه و تجهیزات و در نهایت به جایی رسیدیم که ایران خط دفاعی را آنجا تشکیل داده بود. نزدیک غروب با یک کامیون هماهنگ کردیم که بچه‌ها را به مقر گروهان خودمان انتقال دهد. به مقر خودمان که رسیدیم با همه خستگی‌ها و خواب‌آلودگی‌ها که حتی توانی برای صحبت نداشتیم، متوجه خبر شهادت دوستانمان شدیم.

عملیات که تمام شد به ما مرخصی دادند. نزدیک خانه خودمان متوجه شدم که محمود شهید شده است. در زمان مرخصی با اینکه سه ماه آخر درس نخوانده بودم، در کنکور شرکت کردم. در مدت دوهفته‌ای که مرخصی داشتم، اقوام می‌گفتند برنگرد، تو سهم خودت را انجام داده‌ای و تلاش می‌کردند که من را منصرف کنند اما مجابشان کردم که باید برگردم و پایانی بگیرم و نمی‌توانم بدون خبر برنگردم.

کی دوباره به جبهه بازگشتید؟

دو هفته بعد از مرخصی برگشتم. مردادماه بود. روزی که قطعنامه پذیرفته شد. نیروها را به اردوگاه فتح بردند. آنجا جایی بود که بچه‌ها برای عملیات آماده می‌شدند. در اردوگاه بودیم که شنیدیم ایران قطعنامه را پذیرفت. یک حس بهت در جبهه حاکم بود. رزمنده‌ها برای رزم آمده بودند و ما باید تا شهادت پیش می‌رفتیم. بعد از پیام امام جنگ متوقف شد اما به دستور امام تا مهر ماه به حالت آماده‌باش در منطقه حضور داشتیم. بعد از پذیرش قطعنامه عراق عملیات کرد و ما را به خرمشهر انتقال دادند که از آنجا دفاع کنیم. یک مدتی کنار نهری مستقر شدیم و آنجا به خط شدیم تا شرایط آرام شود. در آن هنگام که عملیات مرصاد در حال انجام بود تانک‌های عراقی‌ها هم به سمت ایران حرکت می‌کرد اما با هوشیاری رزمنده‌ها منطقه حفظ شد.

عراق می‌خواست با قبول حالت نه صلح، نه جنگ امتیازاتی را از ایران بگیرد. درواقع قصدش به اسارت گرفتن رزمنده‌ها بود تا در مذاکرات بتواند اسرایش را معاوضه کند به همین دلیل در حالت آماده‌باش بودیم. من هم تا مهر سال ۶۷ در منطقه ماندم و چون حالت جنگی نبود، پایانی گرفتم و به اصفهان برگشتم.

کد خبر 660280

منبع: ایمنا

کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی لشکر 14 امام حسین ع شلمچه عملیات بیت المقدس ۷ پذيرش قطعنامه 598 امام خمینی ره شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق رزمنده ها عقب نشینی بچه ها عراقی ها شهید شد

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۷۱۷۵۸۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

وقتی مقتول دستور بخشش قاتلش را داد!

تنها پسرِ زنی که ۷ سال قبل در جنایتی هولناک به قتل رسیده بود، وقتی به دادسرا رفت تا مقدمات اجرای حکم قصاص را فراهم کند نشانه‌ای از مادرش دید که در نهایت تصمیم گرفت قاتل را ببخشد. اما این نشانه چه بود و پسر مقتول چطور متوجه آن شد؟

به گزارش ایسنا، به نقل از همشهری آنلاین: یکی از روزهای خردادماه سال ۹۶ به پلیس اهواز خبر رسید که زنی که به تنهایی زندگی‌ می‌کرد در خانه‌اش در منطقه چهارراه آبادان به قتل رسیده است. این خبر را نزدیکان این زن به پلیس خبر داده بودند. آنها بعد از آنکه او به تماس‌های‌شان جواب نداده بود نگران شده و به خانه اش رفته و در آنجا با پیکر بی‌جانش روبه‌رو شده بودند.

بر بدن مقتول چندین جای بریدگی با جسم برنده و نوک تیز به چشم می‌خورد. همچنین فرزندان مقتول با بررسی وضعیت او پی بردند که طلا و جواهراتی که او همیشه استفاده می‌کرده نیز سرقت شده است. از سویی بررسی‌ها نشان می‌داد که عامل جنایت آیفون خانه را نیز احتمالا با این تصور که تصاویر او را ضبط کرده سرقت کرده است. در همین حال متخصصان پزشکی قانونی بعد از معاینه اولیه جسد اعلام کردند که به احتمال زیاد یک روز از قتل می‌گذرد. در این شرایط بود که پیکر مقتول به پزشکی قانونی منتقل شده و تحقیقات برای رازگشایی از این جنایت آغاز شد.

برق طلا

آنطور که نزدیکان مقتول می‌گفتند از مدتها قبل یک نظافت‌چی برای تمیز کردن خانه مقتول به آنجا می‌رفت و روز قبل پسر نظافت‌چی به جای او به خانه زن تنها رفته بود. این زن آن روز در تماس با دخترش گفته بود که پسر نظافت‌چی که حدود ۱۸ سال داشت طوری رفتار کرده که او ترسیده است. همین اطلاعات باعث شد که نام پسر ۱۸ ساله بعنوان اولین مظنون مطرح و ساعتی بعد به اتهام قتل دستگیر شود.

متهم در همان بازجویی‌های مقدماتی به قتل اعتراف کرد و گفت با انگیزه سرقت جواهرات زن تنها او را به قتل رسانده است. متهم در اعترافاتش گفت: پدرم سالها برای نظافت به آنجا می‌رفت. آن روز چون کارش زیاد بود از من خواست به آنجا بروم. هنگام ورود نگاهم به جواهرات زن افتاد و وسوسه شدم. چند دقیقه ای کار کردم اما ناگهان به سوی او رفتم و بعد از قتل جواهراتش را سرقت واز آنجا فرار کردم. بعد جواهرات را به یک طلافروشی بردم تا بفروشم اما طلافروش فاکتور خواست و فقط به من ۳ میلیون تومان داد و قرار شد بقیه پول را بعد از بردن فاکتور بدهد.

حکم قصاص

متهم به قتل در ادامه با شکایت فرزندان مقتول بعنوان اولیای دم در دادگاه کیفری یک استان خوزستان محاکمه و به قصاص محکوم شد. از آنجا که همه شواهد و مدارک در این پرونده علیه متهم بود حکم قصاص در دیوان‌عالی کشور نیز تایید و مقرر شد این حکم بعد از پرداخت تفاضل دیه از سوی اولیای دم، اجرا شود. بر اساس قانون زمانی که قاتل مرد و مقتول زن باشد برای اجرای حکم اولیای دم باید نیمی از دیه قاتل را به او بپردازند.

شمارش معکوس برای قصاص

با قطعی شدن حکم، همه چیز برای قصاص قاتل آماده شده بود. چند روز قبل تنها پسر مقتول برای پرداخت تفاضل دیه به دادسرا رفته بود. او قصد داشت هرطور که شده قاتل مادرش را قصاص کند و اصلا به بخشیدن او فکر نمی‌کرد. در دادسرا اما اتفاقی افتاد که ناگهان ورق برگشت. او با زنی به نام مریم کارگر دستجردی که در پرونده های قتل زیادی پادرمیانی کرده و باعث صلح و سازش شده روبه‌رو شد. این فعال اجتماعی در حال تلاش برای صلح و سازش در پرونده دیگری بود و پسر مقتول وقتی او را دید تحت تاثیر حرفهایش قرار گرفت و ناگهان از تصمیمی که گرفته بود منصرف شد. او دادسرا را ترک کرد و چند روز بعد دوباره برگشت و این بار گفت قصد دارد قاتل را ببخشد.

چرا قاتل مادر را بخشیدم

میلاد سوزنچی، فرزند مقتول درباره این تصمیم به همشهری می‌گوید: در این مدت برای تصمیم گیری خیلی فکر کردم اما به نتیجه‌ای نرسیدم. چند روز قبل بر سر مزار مادرم رفته بودم. از او خواستم نشانه‌ای به من نشان دهد تا بهتر تصمیم بگیرم و از فشاری که تحمل می‌کنم نجات پیدا کنم. روزی که به دادسرا رفتم تا کار را تمام کنم با دیدن خانم دستجردی آن نشانه را حس کردم. وقتی او با من صحبت کرد آرام شدم و همان موقع تصمیم گرفتم که قاتل مادرم را برای رضای خدا ببخشم. در حقیقت مادرم خودش با نشانه‌ای که نشانم داد خواست تا قاتلش را ببخشم. من هم کاری را کردم که او خواسته بود. حالا از تصمیمی که گرفته‌ام راضی هستم و احساس آرامش می‌کنم.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • رسانه عبری: عملیات رفح یک اشتباه است
  • پاکسازی غزه از آوار و بمب‌، ۱۴ سال طول می‌کشد
  • وقتی مقتول دستور بخشش قاتلش را داد!
  • استارت انفجاری خط دفاعی تراکتور را بهم ریخت!
  • آواربرداری در غزه حدود ۱۴ سال طول می‌کشد
  • علاقه عجیب شهید زین‌الدین به یک شهید
  • سوپرگل فوتسالیست ایرانی که آسیا را به هم ریخت (فیلم)
  • لزوم تقویت دانشگاه فرهنگیان
  • نیشکر هفت تپه؛ از سرخط اعتصابات کارگری به پیشتازی سنگر تولید
  • سوپرگل فوتسالیست ایرانی که آسیا را به هم ریخت